امروز از پله ها داشتم میومدم بالا که دختر همسایه کناریمونو دیدم بهم گفت آقا ارسلان میشه بیاین ماشینمو از پارک در بیارین ؟ منم تو رودربایستی قبول کردم.دوباره این پله ها رو پایین اومدم و رفتم سراغ ماشینش.چشمتون روز بد نبینه.انگار پراید بدبخت رو از جنگ جهانی دوم بیرون کشیده بود.داخلش خاک و با 4 تا استارت روشن شد.اومدم کلاچ بگیرم دیدم لامصب چقدر سفته.دنده رو هم که خدا بیامرزه.دنده مینی بوس راحت تر از این جا میخوره.خلاصه با هزار بدبختی ماشین رو عقب جلو کردم.این همسایه ها هم انگار همشون مهمون داشتن و همشون هم ماشین داشتن !! تو پارکینگ صحرای محشر بود !! خلاصه با هزار بدبختی ماشینو از پارکینگ در اوردم یه دفعه بهم گفت ببخشید الان بابام اومد باهاش میرم بیرون.دستتون درد نکنه.اگه میشه ماشینو بذارین سر جاش کلیدشم بدین مامی.ممنون.منو میبینی ؟؟ بهم چاقو میزدی خونم در نمیومد.تو این گرما ماشینو دوباره بردم سر جاش.تو این راه هم 4-5 بار کوبوندم به بقیه ماشینا ( فدا سرم ) .اومدم قفلش کنم دیدم قفل مرکزی هم ندارههههه .